بنام خدا
دیروز با جناب روشن پور و عصفوری به دفتر آقای زندی در خیابان آفریقا رفتیم و دوستان دیگر آقایان حسن آقا غفار - قدرت داوودی - سجادی - مهاجری - صفرزاده - هم بودند - جلسه خوبی بود و با چای بیسکویت و شکولات پزیرائی شدیم - راه ها شلوغ بود و تا رسیدم منزل حدود 7 بود .
و امشب از زیارت مادرم محروم شدم - شام املت بود که البته دستپخت ناهید جوری است که هر چه درست کند خوشمزه می شود -
بعد هم قدری تلویزیون دیدم و قدری مطالعه کردم و بعد هم عزیز ترین چیز برای خستگان یعنی خواب -
از اول محرم یعنی از سه ماه پیش تا الان هم سوار دوچرخه نشده ام - بهانه اش رحلت پدرم است و واقعا هم در مود سوار شدن نیستم هنوز -
از خداوند توفیق ادب و عاقبت نیکو برای خودم و دوستان مسئلت دارم -
بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم ... گوشم چرا مالی اگر من گوشهٔ نان بشکنم ...